روزانه های دختر مهربون

ساخت وبلاگ
سلام سال نو مبارک، صد سال به این سالهای و ... از این تعارفاتخب سال جدید شروع شد با یک تعطیلات تپل البته نه برای منتا 28 ظهر رفتم سر کار از عصرش مهمون داشتیم تا سوم از سوم یکی دو تا عید دیدنی رفتیم یک یدو نفرم اومدن مهمونی خونمون و دیگه شد پنجم و رفتیم سر کار شیشم هم راه افتادیم به سمت ولایت در طولانی ترین حالت ممکن شیش روزی اونجا بودیم و 12 برگشتیم تهرانراجع روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 15:12

سلام خوبین چه حال چه خبرروزهای بهار هم به نصفه داره میرسه تو چشم بهم زدنییه گروه با دوستام دارم که همیشه از رومرگی هامون میگیم چیکار کردیم کجا رفتیم من انقدر گفتم مهمون داشتم بقیه میخندن میگن توام که حتما مهمون داری، برام جالبه واقعا من زیادمهمون دارم یا بقیه کم مهمون دارن، یکی از دلایلش خب شهرستانی بودنمونه که باعث میشه مهمونی که میاد شب بمونه ولی دیگه نمید روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 15:12

سلامبازم بهاره و حال من مثل هوای بهاری در نوسانه و بزور خودمو دارم خوب میکنمهفته پیش یادم نمیاد کار خاصی کرده باشیم زیاد بیرون اینا نرفتیم از دوشنبه شروع کردیم بار و بندیل بستن برای چهارشنبه که بریم جنگلتجربه خوبی بود و احساس میکنم کم کم داریم تو این کار خبره میشیم زمانبندی مون داره بهتر میشه تنها مسیله علاقه من به دوتایی رفتن و علاقه همسر به تیمی رفتنه در ک روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 15:12

سلام خوبینبلاخره در اواخر دی ماه داریم زمستونو میبینیم خدارو شکر و چهارشنبه یکم برف بارید، برای من البته واقعا جنبه ذخیره آب و ایناست و خیلی عشق برف نیستم شاید چون انقدر برف دیدیم که اینا هیچه حالا جالبه دیروز انقدر تو خونه گرمم بود که امروز گفتم هوا حتما گرمه زیر مانتوم تاپ پوشیدم زیر شلوار پارچه ایم هم که همیشه شلوار میپوشم نپوشیدم تازه بوتمم نپوشیدم بعد میبینم که هوا چقدر سردهامروز مهمون داریم داداش کوچیکه داره میاد تهران دو سه روزآخر هفته پنج شنبه کلا خونه رو تمیز کردم به قول ما ترکا از ته یعنی حسابی کلی هم تغییر دکوراسیون دادم تو کشو ها و اینا یه شلفم برا رو ی کابینت خریدم که افتتاح کردمو کلی همه جا تر و تمیز شد دیروزم همسر جان همه فرش کوچولوها و زیر پای هارو شست  خیل یکثیف بودن بعدش که رنگشو دیدیم فهمیدیمدیروزم دو تا فیلم دیدیم رگ خواب که بر خلاف چیزای خوب یکه نشنیده بودیم فیلم خوب یوبد البته یکم آخرشو آب بسته بود ولی در کل فیلم خوبی بود و فیلم شاتر ایلند یا جزیره شاتر که ا زسری فیلمهای رمز آلود بود کلی مخمونو کار گرفت ولی کیف کردیمدیگه دارم فیلم منتالیستو میبینم در واقع سریال اینارو صبح نوشتمالان که ظهره رفتم اینستاگرام و دیدم که سالگرد فاجعه پلاسکو چند رو زقبل هم که ماجرای این کشتی بود هی رفتم عکساشو دیدم هی گریه کردم گفتم این چه زندگیه آخه چرا یه روز خو ش نداریم بلایای طبی روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 19:01

سلامدیروز دوباره تو چند لحظه شدم آدم شهریور ماه یه آدم با کلی نشخوار فکری و نا امیدی و افکار پلید تمام تلاشمو کردم تا حس های بدو از خودم دور کنم، نشخوار فکری نکنم، به اون ببره گوشت ندم تا بزرگش کنم بیاد منو بخوره ، برای خودم مدیتیشن کردم تمرکز کردم که رفتم تو یه کلبه بالای کوهم صدای پامو رو برفا شنیدم وارد کلبه شدم چایی داغ خوردم ا زکتری روی اجاق طاقچه های تو کلبه رو نگاه کردم پر ا زکوزه و اینا بود خلاصه با این داشتان خودمو آروم کردم بعدم دوتا حرکت سلام بر خورشید رفتمو انرژی مضاعف گرفتم اول صبحی...داشتم به مشکلات خودم خانوادم و ... فکر میکردم یاد دوستام افتادم و مشکلاتشون پدر یکی مریضه، مادر یکی مریضه، یکی خودش مشکل روحی داره، یکی بر اثر خیانت جدا شده یکی خیانت دیده و تحمل کرده یکی  یکی یکی یکی و واقعا هزاران یکی هست نه  دو نفر مثل هم هستن و نه دو نفر مشکلاتشون آیندشون فکرشون هیچی مثل هم نیست هیچی نوشته شده در دوشنبه 2 بهمن 1396ساعت 14:49 توسط دختر مهربون نظرات (0) روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 19:01

سلام خوبین میبینم که بلاخره زمستون واقعی اومد و دیگه همه جا پر شده از عکسهای زمستونیو برف بازیو آدم برفیهفته پیش نوشتم که حالم بد بود و به مرور بهتر شدم برادرمم که پیشمون بود چهارشنبه صبح برگشت خونه منم برای شب بلیط تاتر گرفتم آن سوی آینه تو تاتر شهرزاد بود . همسر از سر کار اومد منم از خونه بامترو رفتم یه جورایی مسافرت بود برامون و خیلی خوش گذشت قبل تئاتر ژوله رو دیدیم اونجا و دو سه نفر دیگه خیلی دلم میخواست برم با هاش حرف بزنم ولی همیشه میگم یه جور مزاحمت!!!! اصلا این وقتا نمیدونم درستش چیه بری به سلام بدی یا ندی؟ عکس و اینا رو که اصلا واقعا فکر میکنم مزاحمته براشون،  خلاصه فعلا که بی فرهنگم و نتونستم حتی سلام بدم. تئاترشم خیلی خوب بود و انرژی داد. همون عصرش تصمیم گرفتم برم ولایت به همسر هم گفتم به شدت استبال کرد و گفت شنبه هم مرخصی بگیر و نیا که گفتم نه خودم دوست دارم یه روزه برم. صبح پنجشنبه با هم رفتیم منو ترمینال پیاده کرد و رفتم به سوی دیار، هوا خیلی خوب بود و عصرش کلی با مامانم رفتیم قدم زدیم و ویندو شاپینگ کردیم. یاد 10 15 سال قبل افتادم که از خوابگاه میرفتم خونه و میرفتیم اینجوری پنجشنبه عصرا بیرون با مامانم . و از اونجا که با وجود همه تغییرات شهر هنوز انگار تو همون یه خیابون خلاصه میشه کلی هم آشنا دیدیم و اومدیم خونه .شامم من پیتزادرست کردم که من راضی نبودم و لی همه راضی روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 19:01

خب تولد همسر جان هم به میمنت برگزار شدحالا میگم تولد همچین همه فکر میکنن چه مراسمی چه مهمونی...چهارشنبه من از شرکت رفتم دکتر بعدش رفتم برای خرید کادو تولد و تصمیم گرفتم همون ساعت بخرم رفتم و گشتم و خلاصه یه ساعت که خودم خیلی خوشم اومد و خریدم با شرط تعویض که مشتری بودیم قبول کرد همیچن میگم مشتری آخه ساعت خرید روزمره نیست که ولی ما از این مغازه  5 تا ساعت خریدم هم برا خودمون هم سه تا کادو خلاصه خریدم و رفتم خونه تازه قرارش د سر راه همسر و رو هم سوار کنم کادو که تو کیف بود و پنهان رفتیم خونه و باز من گیر دادم حالا برات کادو چی بگیرم که قرار شد کفش کوه بگیریم منم به روم نیاوردم بریا شامم لوبیا پلو درست کردم با خستگی بسیار پنج شنبه همسر رفت سر کار منم خونه بودم و تمیز کاری کردم و چند تا فیلم و رزخمی کردم و دکتر ژیواگو رو دیدم البته با سانسور چون از فیلیمو دیدم کلا یه فیلم عاشقانه تبدیل شده بود به یه فیلم کوتاه بی سر و ته دستشون درد نکنه بعدم همسر اومد یکم خوابید و پاشدیم رفتیم هایپر خرید انقدر خسته شدیم که من تو آسانسور داشتم غش میکردم رسیدیم تا همسر خریدارو مرتب کرد منم سوسیس سرخ کردم با سیب زمین و سبزی خوردنم پاک کردم و تا خرتناق خوردیم برای جمعه هم قرار بود بریم صبونه که چون خیلی خسته بویدم کنسلش کردیم و 11 پشدیم و از 12 شروع کردیم به تمیز کاری بالکن همسر کلی مرتب کرد کلی دریل کاری روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akindgirl4 بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 19:01

31 مرداد امروز 9 امین سالگرد عقدمونه اصلا باورم نمیشه دیروز از شرکت پیاده رفتم یک ساعت پیاده روی کردم تارسیدم میدون صنعت اونجام سوار مترو شدم که کلی معطلی داره ولی چون خنک بود ترجیح دادم سوارشم دیگه تا دور شمسی قمری بزنم 6 و نیم رسیدم خونه خورد و خاک شیر همسر زنگ زد اب وهوا رو چک کن اگه خوبه ببرم ماشینو کارواش که دیدم خوبه و برد قبلشم گفت اگه حال داری بریم من بهت شام بدم خوشحالم دیگه منم با وجود خ روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : سالگرد, نویسنده : akindgirl4 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1396 ساعت: 5:49

خاکستری یعنی حس من تو سرم کلی حرفو فکر و استرس و ناراحتیو علامت سوال و دو راهی و ....است دلم نمیخواد ازشون بنویسم بیشتر میخوام از حسام بنویسم،  خب یکی از مهمترین کارهای لیست همیشگی من خط خورد و اون هم رفتن پیش روانشناس بود بعد ازکلی پرس و جو و سرچ تصمیم گرفتم قضیه رو راحت بگیرم، دو سال پیش همسر جان حال بدی داشت از چند سو تحت فشار بود و حال روحیش افتضاح بود به دلیل کوته فکری یا هر چیز دیگری نمیدونم چی از کس یهم چیزی نپرسیدیم و من با سرچ یه کلینیک روانشناسی پیدا کردم به نسبت نزدیکمون بود رئیسش استاد دانشگاه تهران بود با کلی مقاله تماس گرفتم و برای چند هفته بعد تونستم وقت بگیرم و رفتیم پیششون الب روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : خاکستری, نویسنده : akindgirl4 بازدید : 5 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:05

سلام از یک،  شنبه آروم که پرتلاطم شروع شد دلیلشم حس اضطراب من بود خب چهارشنبه رفتم خونه همسر هم اومد یکم هندونه خوردیم و شروع کردیم تمیز کردن خونه تا نه و نیم اینا مشغول بودیم برای شامم صبونه خوردیم شهرداز دیدمو خوابیدیم، پنجشنبه صبح بعد صبونه یک لیست بلند بالا از کارهای نوشتیم قرارش د همسر بره بیلیارز بعد ماشینو ببره کارواش و بعدش بریم خرید برای همسر منم تو خونه به کارام برسم، همسر رفت منم سنتور تمرین کردم کوسنهارو که نصفه بود تموم کردم و چیدمشون ناهار هم ماهی درست کردم همسر اومد خسته بود ناهار خوردیم یکم خوابدیم که با تلفن بیدار شدم بعدشم همسر گت دیگه بیرون نریم چون واقعا کار داشت دیگه منم ا روزانه های دختر مهربون...ادامه مطلب
ما را در سایت روزانه های دختر مهربون دنبال می کنید

برچسب : شنبه, نویسنده : akindgirl4 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:05